محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

بزن دست قشنگه رو به افتخارش

ارمیای نو پای من سلااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم دیگه نوزاد یا نی نی کوچولو نیستی. تو ببخشید شما برا خوذتون مردی شدین و راه میرین .چقدر هم از این دستاورد خوشحال میشی و ذوق میکنی مخصوصا که مسیر بیشتری رو بدون زمین خوردن میری خیلی کیف میکنی.خیلی هم قشنگ و خنده دار راه میری.وقتی مدت راه رفتنت طولانی تر میشی همه ی دورو بری ها و تماشاچی های حاضر رو به وجد میاری و باعث میشی بیشتر تشویقت کنن و تو هم هول میشی و تلپ میخوری زمین.بیچاره نشیمن گاه ت که اینروزا هی میافتی زمین باز خوبه پوشک داری و زیاد اذیت نمیشی.پسر قهرمان مامان مثل یه مرد قدم برمیداری و به موانع سر راه هم اصلا توجه نمیکنی و کم نمیاری میخوای موانع رو هم...
31 شهريور 1391

ارمیا موهاشو اصلاح میکند

سلام گل پاییزی من ارمیا جون دیروز من و بابایی تصمیم گرفتیم موهای بلند و اجغ وجغی ت که خیلی رو نانازی ت تاثیر گذاشته بود رو کوتاه کنیم.بابایی قیچی و شونه بدست بدنبال پسری.و پسری گریزان از قیچی.بابایی هر طرف میچرخید با قیچی, تو هم بدنبالش سرتو میچرخوندی.با هزار مکافات در چند مرحله بلاخره موهاتو که داشت پیچ میخورد رو چیدیم.در حالتهای ایستاده خوابیده نشسته و بغل مامان که کلی گریه هم کردی.فقط مونده بود پس گردنت که بردمت ارایشگاه مردونه و شما مث یه مرد نشستی رو صندلی و اقاهه با ماشین شروع کرد به تمیز کردن پس گردنت ولی تو اصلا اروم و قرار نداشتی و بی تابی میکردی و من و خاله جون زهره دوتایی داشتیمت تا بلاخره اقای محترم تونست پس گردنت رو خط بن...
31 شهريور 1391

ارمیا گلی در مسابقه ی رویای زیبا

سلام دوستای گلم من تو مسابقه ی رویای زیبا شرکت کردم لطفا برین به ادرس زیر و به من رای بدین       http://lavashak.niniweblog.com/post36.php مامانی دیر اقدام کرده برا تبلیغات لطفا زودتر برین....باشه!   وااااااااای اصلا وقت نیست اخرین فرصت همین امروزه. از دست این مامانی!دوست جونا منتظرم ها.....   راستی کد من ٤٩ ست....زود باشین برین به من رای بدین خواهش میکنم. ...
21 شهريور 1391

ارمیا توچولو ده ماهه شد

قلب مامان سلااااااااااااااااااااااااااااااااام بعد یه مدت طولانی  !  نانازی ده ماهگیت مبارک ببین چه زود ده ماه گذشت و یه دو ماهه دیگه  یه سالت تموم میشه خیلی زود میگذره روزا و شبای باهم بودنمون اما خدارو شکر بخاطر همین روزای پر از شور و حس زندگی و شبای ارامش بخش که همه از وجود نازنین توئه. با بابایی داشتیم تو شهر دور میزدیم از کنار دبیرستان دوران تحصیلم رد شدیم یه ان حس خوب پاییز و مدرسه اومد سراغم هی یادش بخیر اون چیزایی که یه زمان برامون دغدغه بودن حالا جز خاطره شدن این رسم زندگیه ولی چه رسم دلگیری. هوا خنک شده تابستان چمدونشو بسته و از روزهای زندگی رخت بربسته.بوی پاییز میاد بوی مدرسه بوی بازی های راه مدرسه.اخ که م...
17 شهريور 1391

ارمیا و عروسی

سلام عزیزم اینروزا سرمون شلوغه و سرگرم عروسیه عمو جون هستیم.خونه مون هم فامیلا هستن و شلوغه. پسر مامان هم با بچه ها کلی بازی میکنه و حالشو میبره ولی خوب از این همه بازی و رقص و مهمون خسته هم میشه که برای استراحت میره خونه ی مادر جون و خاله جونا ازش مراقبت میکنن و بهش میرسن تا تو عروسی سرحال و قبراق باشه تا مامانی هم بتونه به کاراش برسه امروز همونطور که داشتی گریه میکردی شنیدم که با نق نق میگی ماما!مه ما من هم دوباره میزارم به حساب اینکه گفتی ماما ولی قبول نیست تا اینکه خوشگل ماما صدام کنی.البته چند وقتیه که با گریه ماما میگی اما نه با قدرت و کنترل بهتر! هنوز اصل عروسی مونده و دو سه روز دیگه ست حتما با کلی عکس جدید از ارمیا گلی با تیپ...
6 شهريور 1391
1